خوش زبانی

لغت نامه دهخدا

خوش زبانی. [ خوَش ْ / خُش ْ زَ ] ( حامص مرکب ) خوش بیانی. خوش تقریری. خوشگوئی. خوش سخنی :
بدین شرمناکی بدین خوب رسمی
بدین تازه رویی بدین خوش زبانی.
فرخی.
|| نرم گویی :
و آنگه به کلید خوش زبانی
بگشاد خزانه نهانی.
نظامی.
با من آن مه به خوش زبانیها
کرد بسیار مهربانیها.
نظامی.

فرهنگ فارسی

خوش بیانی خوش تقریری

مترادف ها

eloquence (اسم)
عبارت سازی، فصاحت، سخنوری، شیوایی، علم فصاحت، علم بیان، طلاقت لسان، خوش زبانی

oratory (اسم)
عبارت سازی، فصاحت، سخن سرایی، خوش زبانی، فن خطابه، فصاحت و بلاغت، سخن پردازی، شیوه سخنرانی، علم بدیع

silver tongue (اسم)
خوش زبانی، خوش صحبتی

smooth tongue (اسم)
خوش زبانی، خوش صحبتی

پیشنهاد کاربران

کنایه است از سخن شیرین و مهر آمیز گفتن . صحبت کردن با ابراز ارادت و محبت.

بپرس