هنوزم کهن سرو دارد نوی
همان نقره خنگم کند خوشروی.
نظامی.
، خوشروی. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) طلق الوجه. بشاش. خندان. با اخلاق خوب. مقابل عبوس. خوشرو : هم از نسیم دولت و اقبال خوشدلی
هم با وصال دلبر خوشروی همدمی.
؟ ( از سندبادنامه ).
دیو خوشروی به از حور گره پیشانی.؟