خوش روی

لغت نامه دهخدا

خوش روی. [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] ( حامص مرکب ) خوش رفتاری. نیکوروی. نیکوروشی. خوش روشی :
هنوزم کهن سرو دارد نوی
همان نقره خنگم کند خوشروی.
نظامی.
، خوشروی. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) طلق الوجه. بشاش. خندان. با اخلاق خوب. مقابل عبوس. خوشرو :
هم از نسیم دولت و اقبال خوشدلی
هم با وصال دلبر خوشروی همدمی.
؟ ( از سندبادنامه ).
دیو خوشروی به از حور گره پیشانی.
؟

فرهنگ فارسی

خوش رفتاری نیکو روی
طلق الوجه بشاش
( خوش رو ی ) ( صفت ) ۱ - زیبا خوش شکل خوشگل . ۲ - خنده رو مهربان .

مترادف ها

handsome (صفت)
خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم

beautiful (صفت)
خوب، خوشرو، فرخ، زیبا، قشنگ، خوشگل، عالی، شکیل، باصفا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر

cordial (صفت)
خوشرو، خون گرم، خوش روی، صمیمی، چیز قلبی

فارسی به عربی

مبتهج

پیشنهاد کاربران

معنی ضرب المثل - > یک لب و هزار خنده
آدم خوش اخلاق و خوش رو.
- بهی رو ؛ خوش رو. خوب رو :
طبیب بهی روی با آب و رنگ
ز حلم خدا نوشدارو بچنگ.
نظامی.

بپرس