خوش تن. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] ( ص مرکب ) خوش بدن. نکوبدن. نیک بدن. نیک تن. خوش اندام : عبهره ؛ زن تنک پوست سخت سپید آگنده گوشت نیکوروی خوش تن خوشخوی. غلام افلود؛ کودک برسیدگی رسیده خوش تن. عبهر؛ خوش تن از هر چیز. ( منتهی الارب ).