خوش بیان
مترادف خوش بیان: خوش کلام، خوش گفتار، خوش تقریر، شیرین سخن، نیکوسخن
متضاد خوش بیان: بدسخن
برابر پارسی: شیرین سخن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
جدول کلمات
مترادف ها
خوشخو، مودب، خوش معاشرت، خوش بیان
چاپلوس، خوش بیان، چرب زبان
پیشنهاد کاربران
عذب البیان ؛ روان و خوش بیان : به انشاء و انشاد اشعاری چند عذب البیان و رطب اللسان گشتند. ( ترجمه یمینی ص 455 ) .
ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
- ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
- ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
زیباکلام
آراسته سخن . [ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] ( ص مرکب ) خوش بیان : و در خواص [ خواص زر ] چنان آورده اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید. ( نوروزنامه ) .
آدم خوش بیان و فصیح
همان ممد بلالی است که در کنار ساحل شمال بلال میفروشد و لباسی کثیف دارد