خوش بودن


معنی انگلیسی:
feast, live

لغت نامه دهخدا

خوش بودن. [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] ( مص مرکب ) راحت و آسوده بودن. آسایش داشتن. ( ناظم الاطباء ). شادمان بودن. شادان بودن. ( یادداشت مؤلف ) :
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را.
حافظ.
|| صحیح بودن. نکو بودن. درست بودن. موافق بودن :
خوش نبود با نظر مهتران
بودن او جز کف خنیاگران.
نظامی.
|| سالم بودن. تندرست بودن. تندرستی داشتن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

راحت و آسوده بودن آسایش داشتن

پیشنهاد کاربران

بپرس