خوش انگشت

لغت نامه دهخدا

خوش انگشت. [ خوَش ْ / خُش ْ اَ گ ُ ] ( ص مرکب ) دارای انگشت نیکو. || هنرمندی که بخوبی و شایستگی چیزی را بسازد. || مطرب و نوازنده خوب. نیکونواز. خوش نواز. خوب ساززن :
کام ران و کام یاب و شاد باش و دیر زی
زی خوش انگشتان بپوی و زی دل افروزان نگر.
ازرقی ( از انجمن آرای ناصری ).

فرهنگ فارسی

دارای انگشت نیکو یا هنرمندی که بخوبی و شایستگی چیزی را بسازد .

پیشنهاد کاربران

بپرس