خوش اندام
مترادف خوش اندام: خوش ترکیب، خوش ریخت، خوش شکل، خوش قدوقامت، خوش قامت، خوشگل، خوش هیکل، متناسب
متضاد خوش اندام: بدقواره، بدهیکل، بداندام
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم
خوب، خوشرو، فرخ، زیبا، قشنگ، خوشگل، عالی، شکیل، باصفا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر
خوش ریخت، شکیل، خوش اندام، خوش بر و رو، خوش ترکیب
لاغر، نازک، خوش اندام، باریک اندام
خوش ریخت، خوش اندام، خوش هیکل
پیشنهاد کاربران
نغزپیکر. [ ن َ پ َ / پ ِ ک َ ] ( ص مرکب ) خوش اندام. که پیکری زیبا و لطیف و خوش دارد. || خوش عبارت. شیوا :
یکی نامه نغزپیکر نوشت
به نغزی بکردار باغ بهشت.
نظامی.
یکی نامه نغزپیکر نوشت
به نغزی بکردار باغ بهشت.
نظامی.
بهاراندام. [ ب َ اَن ْ ] ( ص مرکب ) زیبااندام. خوش اندام. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بهاراندام سروی پیرهن چاکم چو گل دارد
که رنگ ساعد او آستین را گل بدامان کرد.
محمداسحاق شوکت بخاری ( از آنندراج ) .
بهاراندام سروی پیرهن چاکم چو گل دارد
که رنگ ساعد او آستین را گل بدامان کرد.
محمداسحاق شوکت بخاری ( از آنندراج ) .
خوب پیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] ( ص مرکب ) خوب اندام . خوش بدن . متناسب القامة : یکی خوب پیکر کنیزک خرید. سعدی .
همایون پیکر. [ هَُ یوم ْ پ َ / پ ِ ک َ ] ( ص مرکب ) دارای پیکر زیبا و باشکوه . خوش اندام : همایون پیکری نغز و خردمندفرستاده به من دارای دربند. نظامی .
فریبرز
- بهی پیکر ؛ خوب روی و خوب صورت ونیکوشکل و خوش اندام. ( ناظم الاطباء ) :
بدو گفت شخصی بهی پیکری
گمانم چنانست کاسکندری.
نظامی.
بدو گفت شخصی بهی پیکری
گمانم چنانست کاسکندری.
نظامی.
نازنین
شکیل
ظریف
چه کسی داری
معنی کلمه خوش اندام
هوتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)