خورنگه.[ خوَ / خ ُ رَ گ َه ْ ] ( اِخ ) خورنگاه. خورنق. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) : خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام برخیز از این خرابه نادلگشای خاک.خاقانی.|| پیشگاه خانه. خورنگاه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ). || دارالضیافة. ( یادداشت مؤلف ). خوردنگاه.