خورند

/xorand/

مترادف خورند: درخور، سزاوار، شایسته، فراخور، لایق، مناسب

معنی انگلیسی:
suitable, fit, capacity

لغت نامه دهخدا

خورند. [ خوَ / خ ُ رَ ] ( اِ ) درخور. زیبا. لایق. سزاوار. شایسته. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). متناسب. ( یادداشت مؤلف ) :
اگر به همتش اندر خورند بودی جای
جهانْش مجلس بودی سپهر شادروان.
قطران ( از انجمن آرای ناصری ).
- امثال :
گرز به خورند پهلوان ، نظیر: لقمه به اندازه دهان.
|| نام روز دوازدهم از هر ماه شمسی. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ). اما صحیح در این معنی «خور» است نه خورند. || در شیمی این کلمه را برای «ظرفیت » قرار داده اند. رجوع به دایرةالمعارف فارسی شود.

خورند. [ خ ُ رَ ] ( اِخ )دهی است از بخش راور شهرستان کرمان ، واقع در جنوب باختری راور و جنوب راه کوهبنان به راور. این ده کوهستانی و سرد و با 400 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) فراخور مناس در خور شایسته : (( گرزبه خورند پهلوانست . ) )
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان واقع در جنوب باختری راور و جنوب راه کوهبنان به راور . این ده کوهستانی و سرد و با ۴٠٠ تن سکنه می باشد آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است .

فرهنگ معین

(خُ رَ ) (اِمر. ) درخور، مناسب .

فرهنگ عمید

درخور، لایق، شایسته، سزاوار: اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران: ۳۱۳ ).

گویش مازنی

/Khorend/ در خور – متناسب - قرین – لایق

پیشنهاد کاربران

کهن تر در زمان شاه مردم به جای گفتارِ :فلانی از حدش گذشته یا از حد درومده میگفتند:فلانی از خورندش گذشته یا از خورند در اومده به چمِ اینکه فلانی از سزاوار بودن و شایسته بودنش درومده

بپرس