خورشید وار

لغت نامه دهخدا

خورشیدوار. [ خوَرْ / خُرْ شیدْ ] ( ص مرکب ) مثل آفتاب. آفتابگون. خورشیدسان. خورشیدمانند. خورشیدفام :
آهنگ دست بوس تو دارم ولی ز شرم
لرزان تنم چو رایت خورشیدوار تست.
خاقانی.
دور نباشد که خلق روز تصور کنند
گر بنمایی به شب طلعت خورشیدوار.
سعدی.

فرهنگ فارسی

مثل آفتاب آفتابگون

پیشنهاد کاربران

خورشیدوار؛ شبیه بخورشید. خورشیدسان :
بر لب بحر کفش خورشیدوار
قربه زرین و سقا دیده ام.
خاقانی.
بسان آفتاب ، به رنگ نور و روشنی

بپرس