خورده برده
/xordeborde/
لغت نامه دهخدا
- خورده برده از کسی نداشتن ؛ افعال بد پنهان پیش کسی نداشتن. رازی از فعل بدی نزد کسی نداشتن. رودربایستی از کسی نداشتن. هراس از کسی نداشتن. پیش کسی سرّی که فاش شدن آن موجب خجلت شود نداشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
خورده برده: [عامیانه، اصطلاح] ملاحظه و پروا.
( ( حس کردم همه چیز تمام شده و دیگر نفوذی بر او نخواهم داشت. از آن پس حس می کردم خورده برده زیر دستش دارم. او از زیر و روی زندگی من آگاه بود. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )
( ( حس کردم همه چیز تمام شده و دیگر نفوذی بر او نخواهم داشت. از آن پس حس می کردم خورده برده زیر دستش دارم. او از زیر و روی زندگی من آگاه بود. ) ) ( صادق چوبک ، آتما سگ من )
طلب حساب. مثال ما با فلانی خورده برده ای نداریم یعنی طلب حسابی نداریم که پامون گیر باشه یا مجبور بشویم کار ی بر خلاف باور و اعتقادمان به خاطر او انجام دهیم.