خو مبر از خورد بیکبارگی
خورده نگه دار بکم خوردگی.
نظامی.
خورده های ملوک وار سره مرغ وماهی و گوسپند و بره.
نظامی.
هر نعمتی که هست بعالم تو خورده دان هر لذتی که هست سراسر چشیده گیر.
سعدی.
خوان بزرگان اگرچه لذیذ است خورده اینان خود بالذت تر. ( گلستان ).- کرم خورده ؛ آنچه کرم آنرا خورده است ، چون درخت و جز آن.
- نمک خورده ؛ کنایه از رهین منت. نمک گیر. پای بند احساس کسی :
نمک ریش دیرینه ام تازه کرد
که بودم نمک خورده از دست مرد.
سعدی.
- || نمک سود. آنچه به آن نمک زنند: از خنده شیرین نمکدان دهانت
خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی.
سعدی.
- نیم خورده ؛ باقیمانده غذا : نخورد شیر نیمخورده سگ.
سعدی ( گلستان ).
گفت کنیزک را بسیاه بخش که نیم خورده او هم او را شاید. ( گلستان سعدی ).|| طی کرده. سپری کرده :
ای کهن گشته در سرای غرور
خورده بسیار سالیان و شهور.
ناصرخسرو.
- جهان خورده ؛ سالخورده.- سالخورده ؛ پیر. جهان گذرانیده :
منه دل بر این سالخورده مکان.
سعدی ( بوستان ).
|| آشامیده. نوشیده.- زهرخورده ؛ زهرنوشیده. زهرآشامیده.
- || شمشیر زهرخورده ؛ شمشیری که به تیغه آن زهر داده اند.
- شراب خورده ؛ شراب نوشیده :
شراب خورده معنی چو در سماع آید
چه جای جامه که بر خویشتن بدرّد پوست.
سعدی.
- می خورده ؛ شراب آشامیده.|| اصابت کرده.
- تیرخورده ؛تیراصابت کرده.
- زخم خورده ؛ ضربت خورده. جراحت برداشته :
بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد.
سعدی ( گلستان ).
غم نیست زخم خورده راه خدای رادردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا.
سعدی.
بزخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت که تن درست ملامت کند چو من بخروشم.
سعدی.
|| ازبین برده. تلف کرده.- زنگارخورده ؛ آنچه زنگار بر او کار کرده باشد. زنگارگرفته :
سعدی حجاب نیست تو آئینه پاک داربیشتر بخوانید ...