ز جوی خورابه چه کمتر بگوی
چو بسیار گردد بیکبار اوی
بیابان از آن ابر دریا شود
که ابر از بخارش به بالا شود.
عنصری.
خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف مگریز از این خورابه گه دلگشای خاک.
خاقانی.
خورابه. [ خوَ / خ ُ ب َ ] ( اِخ ) نام شهری است در هندوستان. ( از لغت نامه اسدی ) :
بسوی خورابه چو رایت کشید
که بد خامه مستقر و مقر.
عنصری.