خوراب

لغت نامه دهخدا

خوراب. [ خوَ /خ ُ ] ( اِ مرکب ) آب ناپاک و پلید. || آبشار. شَلاّله. || سدی که در جلو جوی آب بندند. || میل به آشامیدن آب. ( ناظم الاطباء ).

خوراب. [ خوَ / خ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقع در 15هزارگزی شمال صفی آباد سر راه شوسه عمومی صفی آباد به بام. این دهکده کوهستانی و معتدل است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و زیره و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

خوراب. [ خوَ / خ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اربعه پایین بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 45هزارگزی جنوب باختری فیروزآباد کنار راه عمومی اهرم به فراشبند. این دهکده کوهستانی و گرمسیر با 143 تن سکنه است.آب آن از چاه و چشمه و قنات و محصول آن خرما و لیموو شغل اهالی زراعت و باغداری است. در نزدیکی آن معدن نمکی وجود دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان اربعه پایین بخش مرکزی شهرستان فیروز آباد واقع در ۴۵ هزار گزی جنوب باختری فیروز آباد . کنار راه عمومی اهرم به فراشبند .

دانشنامه آزاد فارسی

محوطه ای باستانی در ساحل جنوبی رود بَمپور در استان سیستان و بَلوچِستان. فرهنگ پیش از تاریخی خوراب با فرهنگ پیش از تاریخی بَمپور یکسان و همسان است و قدمت آن به ۲۲۵۰ تا ۱۹۰۰پ م می رسد. گویا فرهنگ خوراب تا سرزمین عُمّان گسترش یافته و آثاری از آن در جزیرۀ بَحرِین هم پیدا شده است.

پیشنهاد کاربران

بپرس