بدل گفت خودکرده را چاره نیست
بکس بر از این کار بیغاره نیست.
فردوسی.
چه بادافره است آن برآورده راچه سازیم درمان خودکرده را؟
فردوسی.
کنون آتش ز جانم که نشاندکنون خود کرده را درمان که داند؟
( ویس و رامین ).
خودکرده را درمان نیست. ( تاریخ بیهقی ). دل از خراسان و نشابور می بر نتوانست داشت و خودکرده را درمان نیست. ( تاریخ بیهقی ).همی ندانم چاره فراق و نیست عجب
که هیچ زیرک خودکرده را نداند چار.
قطران.
انوری خودکرده را تدبیر چیست زهر خند و خون گری خود کرده ای.
انوری.
شنیدم که می گفت و خوش می گریست که این نفس خودکرده را چاره نیست.
سعدی.
با خود از روی جهل بد کرده آه از این کارهای خودکرده.
اوحدی.
- امثال :خودکرده را تدبیر نیست ، نظیر: خودکرده را درمان نیست.
خودکرده را چه درمان ؟
خودکرده را درمان نیست ، نظیر: خودکرده را تدبیر نیست.