بهر جا که بد شاه خودکامه ای
بفرمود چون خنجری نامه ای.
فردوسی.
بهر پادشاهی و خودکامه ای نبشتند بر پهلوی نامه ای.
فردوسی.
نبینم ز خودکامه گودرزیان مگر آنکه دارد سپه را زیان.
فردوسی.
از آن پس چو برخواند آن نامه راسخنهای خاقان خودکامه را.
فردوسی.
نوشتم بهر کشوری نامه ای بهر نامداری و خودکامه ای.
فردوسی.
مر زنان را برهنگی جامه ست خاصه آنرا که شوخ و خودکامه ست.
سنائی.
در این چارسو هیچ هنگامه نیست که کیسه برِ مرد خودکامه نیست.
نظامی.
ای تو کام جان هر خودکامه ای هر دم از غیبت پیام و نامه ای.
مولوی.
ور بود این جبر جبر عامه نیست جبر آن اماره خودکامه نیست.
مولوی.
ماجرای دل خودکامه چه پرسی از من سالها شد که ز من رفت و در آن کوی بماند.
میرخسرو ( از آنندراج ).
با تو افعی گر درون جامه است بهتر از نفسی که او خودکامه است.
امیری لاهیجی ( از آنندراج ).
|| بمراد خود رسیده. سعید. خوشبخت. بکام خود برآمده : چنین گفت خودکامه بیژن بدوی
که من ای فرستاده خوبگوی.
فردوسی.
بفرمود تا پاسخ نامه رانوشتند مر شاه خودکامه را.
فردوسی.
بر او خواندند پاسخ نامه راپیام جهاندار خودکامه را.
فردوسی.
چو کاوس خودکامه اندر جهان ندیدم کسی از کهان و مهان.
فردوسی.
|| علف خودروی. ( برهان قاطع ).