شهنشاه خودکام و خونریز مرد
از آن آگهی گشت رخساره زرد.
فردوسی.
بخوانم به آواز بهرام راسپهدار خودکام بدنام را.
فردوسی.
همان خواهرش نیز بهرام راچنین گفت آن مرد خودکام را.
فردوسی.
یکی نامه نوشت از ویس خودکام برامین نکوبخت نکونام.
( ویس و رامین ).
مرا دیدی ز پیش مهربانی که چون خودکام بودم در جوانی
چو آهو بد بچشمم هر پلنگی
چو ماهی بد بچشمم هر نهنگی.
( ویس و رامین ).
چنان تند و خودکام گشتی که هیچ بکاری در از من نخواهی بسیچ.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
تا تو خودکام نباشی و از ناشایست پرهیز کنی. ( منتخب قابوسنامه ص 3 ).خاقانی از این طالع خودکام چه جویی
گر چاشنی کام بکامت نرسانید.
خاقانی.
دیوانه چرا مرانهی نام دیوانه کسی است کوست خودکام.
نظامی.
فرزند تو گرچه هست پدرام فرخ نبود چو هست خودکام.
نظامی.
نباید بود از اینسان گرم و خودکام بقدر پای خود باید زدن گام.
نظامی.
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما.صائب.
|| کسی که بکام خود برآمده باشد. ( ناظم الاطباء ). سعید. خوشبخت : بیاورد یاران بهرام را
چو بهرام خورشید خودکام را.
فردوسی.
بدم من نیز روزی چون تو خودکام میان خویش و پیوند دلارام.
( ویس و رامین ).
به بستر خفته ام با شوی خودکام برسوایی همی از من برد نام.
( ویس و رامین ).
بشاهی و بخوبی کامکاری چو رامین دوستی خودکام داری.
( ویس و رامین ).