دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیده ست ز بال و پر خویش.
کلیم ( از آنندراج ).
اشک را در چشم از لخت جگر نتوان شناخت طفل خودسربود رنگ هم نشینان برگرفت.
کلیم ( از آنندراج ).
خودسر
/xodsar/
مترادف خودسر: بی ادب، تخس، تکرو، عاق، گستاخ، خلیع، خودرای، خودکامه، خیره سر، لجوج، سرکش، متجاسر، متمرد، یاغی، طاغی، مستبد، مطلق العنان
متضاد خودسر: دموکرات منش
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیده ست ز بال و پر خویش.
طفل خودسربود رنگ هم نشینان برگرفت.
فرهنگ فارسی
بی باک گستاخ
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. آن که به قوانین اجتماعی پابند نیست.
۳. دارای استقلال.
فرهنگستان زبان و ادب
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
سرکش، بد دهن، بدلگام، خودسر
پایدار، خود سر، مقاوم
خود رای، خود سر، لجوج، مستبد
خود رای، خود سر
خود رای، خود سر، خیره سر، متمرد
خود رای، جسور، مغرور، گستاخ، خود بین، از خود راضی، خود سر
خود رای، خود سر، سر سخت، لجباز
ستیزه جو، خود سر، سرپیچ، متمرد، لجوج، رام نشدنی، لجوجانه
خود رای، متکبر، خود بین، از خود راضی، خود سر
خود رای، جسور، از خود راضی، خود سر، پر رو
خود رای، خود سر، خیره سر
دلیر، خود سر، متهور، بی باک، سرانداز، شجاع، با جرات، بی ترس
بی پروا، خود سر، بی باک، خیره سر، نترس، بی محابا
خود رای، سرکش، خود سر، یاغی، سر سخت
خود سر، ناموفق، تبه کار، نا مناسب، بدامد، خود سر - نامساعد
خود رای، مغرور، خود سر، بسیار مغرور
خود رای، خود سر، خود پسند، خود بیانگر
خود رای، خود سر، خودستا، سر سخت، خود پسند
خود رای، خود سر، خیره سر، مطمئن بنفس خود
خود رای، خود سر، خیره سر، مطمئن به خود
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کسی که بدون توجه به دیگری کاری را انجام دهد.
خودشناس - خود رای - خودسر - خودپسند - خودساز - خود باور - خودبین - خود خواه - خود دار
معنی خود سر : بی ادب، گستاخ، تخص
معنی خودسر:بی ادب، تخس، گستاخ
کسی که بدون مشورت عجولانه کاری را سر خود انجام میدهد
النا اصلانی هستم پایه ی چهارم در شهرستان فریدون شهر مدرسه ی فاطمیه . خود سر : کسی که به حرف کسی گوش نمی دهد و همان کار را انجام می دهد.
خودسر:کسی که با کسی برای انجام دادن کاری مشورت نمی کند و همان کار را انجام می دهد.
خود فرمان
کسی که سر خود کاری را انجام میدهد