خودرایی کردن. [ خوَدْ / خُدْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خودکامی کردن. از روی استبداد کاری کردن. لجاج کردن. یک دندگی کردن. لجبازی کردن. عناد کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || سرسختی کردن. از روی خیال و هوای نفس کاری انجام دادن. غیرموافق با خارج کاری کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : هرکه نصیحت از روی خودرایی می کند خود به نصیحت محتاج تر است. ( گلستان سعدی ). || تکبر کردن. غرور فروختن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ فارسی
خود کامی کردن یا سرسختی کردن
پیشنهاد کاربران
دیکتاتورمنشی، خودکامگی.
خودمحور، خودپرست، کسی که رأی گروهی را فدای رأی خود میکندو رأی گروه را زیر پا می نهد.