خودخروه. [ خو خوَدْ / خُدْ ] ( اِ مرکب ) خودخروس. تاج خروس. خودخروچ ، گوشت پاره سرخی که بر سر خروس است. ( برهان قاطع ). || گل بستان افروز. ( برهان قاطع ) ( صحاح الفرس ) : ای خواجه چرا جدا شدستی ز گروه چونان که ز خیل و تره ها خودخروه.ابوعلی چاچی.