خوبی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) احسان کردن. انعام کردن. لطف کردن. نیکی کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).- خوبی کسی کردن ؛ بخوبی یاد کردن او را. ( آنندراج ) : دیدم از تاب و تب عشق تو می سوزد رقیب خوبیش کردم دعا گفتم نصیب دشمنان.اثر ( از آنندراج ).|| اجمال. ( تاج المصادر بیهقی ).