خواهش کردن


مترادف خواهش کردن: تقاضا کردن، استدعا کردن، تمنا کردن، مستدعی بودن، خواهشمند بودن، درخواست کردن

معنی انگلیسی:
ask, pray, request, to ask or request

لغت نامه دهخدا

خواهش کردن. [ خوا / خا هَِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) طلب کردن. تقاضا کردن. درخواست کردن. التماس کردن. تمنی کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و از او خواهش می کنند هرکه در آسمانها و زمینهاست. ( تاریخ بیهقی ).
بعذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخُن.
سعدی ( بوستان ).
|| شفاعت کردن. ( یادداشت بخطمؤلف ). || مسألت کردن. || میل کردن. رغبت کردن. || آرزو کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

طلب کردن تقاضا کردن

جدول کلمات

تمنا

مترادف ها

request (فعل)
تقاضا کردن، درخواست کردن، طلب کردن، طلبیدن، خواهش کردن، خواستار شدن، تمنا کردن

beg (فعل)
درخواست کردن، خواستن، خواهش کردن، گدایی کردن، استدعاء کردن

ask (فعل)
پرسیدن، خواستن، سوال کردن، جویا شدن، طلب کردن، طلبیدن، دعوت کردن، پرسش کردن، خبر گرفتن، خواهش کردن، برای چیزی بی تاب شدن

pray (فعل)
درخواست کردن، خواهش کردن، دعا کردن، مناجات کردن، خواستار شدن، نماز خواندن، بدرگاه خدا استغاثه کردن

فارسی به عربی

اسال
( خواهش کردن (از ) ) استجد

پیشنهاد کاربران

گد ( در جدول کلمات )
درخواستن. [ دَ خوا / خا ت َ] ( مص مرکب ) خواستگاری نمودن و خواهش کردن. ( آنندراج ) . استدعا کردن. عرض نمودن. از روی نیاز و احتیاج سؤال کردن. خواستن. آرزو داشتن. التماس کردن. ( ناظم الاطباء ) . تقاضا کردن. مسألت. تمنی کردن :
...
[مشاهده متن کامل]

از خداوندخسروان درخواه
تا فرستد ترا به ترکستان.
فرخی.
پیغمبر خود را گفتند: دعا کنی و از خدا درخواه که ما را ملکی فرستد. ( قصص الانبیاء ص 146 ) . روزگاری دراز است تا ترا آزموده ام ، این شغل را درخواسته باشی بی فرمان و اشارت من. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342 ) . من در مطالعت این کتاب تاریخ از فقیه بوحنیفه ٔ اسکافی درخواستم تا قصیده ای گفت. ( تاریخ بیهقی ص 387 ) . با وزیر در این باب سخن گفته آید هم به تعریض تا درخواهند از ما خطبه ای کردن. ( تاریخ بیهقی ص 685 ) . من که بونصرم امانت نگاه داشتم و برفتم و باامیر بگفتم و درخواستم که باید پوشیده بماند و نماند. ( تاریخ بیهقی ) . اگر قاضی بیند درخواهد از امیر تابه دل بسیار خلق شادی افکند. ( تاریخ بیهقی ص 41 ) .
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر.
ناصرخسرو.
ما پنجاه هزار دینار زر نیشابوری خزانه ٔ خلیفه را خدمت کنیم ، درخواه تا از این بریدن درخت [ سرو کشمیر ] درگذرد. ( تاریخ بیهق ) .
چو اندر دوستی آگاهم از تو
بجا آر آنچه من درخواهم از تو.
نظامی.
درخواه کز آن زبان چون قند
تشریف دهد به بیتکی چند.
نظامی.
این نامه به نام از تو درخواست
بنشین و طراز فام کن راست.
نظامی.
خطاب آمد که ای مقصود درگاه
هر آن حاجت که مقصود است درخواه.
نظامی.
مهین بانو جوابش داد کای ماه
بجای مرکبی صد ملک درخواه.
نظامی.

خواهش کردن
در خواست کرد
خواستن چیزی از کسی
التماس کردن
برای نمونه
L�tfen sakin ol
لطفا ( خواهش کردن . در خواست کردن و. . . ) آرام باش

plead
لابه کردن،
خواهش کردن،
التماس کردن
تقاضا کردن، استدعا کردن، تمنا کردن، مستدعی بودن، خواهشمند بودن، درخواست کردن

روانداختن

بپرس