خواهش

/xAheS/

مترادف خواهش: آرزو، تمایل، استدعا، التماس، تقاضا، تمنا، خواست، خواستن، خواسته، درخواست، طلب، کام، مراد، مشیت، میل، هوس، هوی

معنی انگلیسی:
accord, petition, plea, request, wish, desire, asking

لغت نامه دهخدا

خواهش. [ خوا / خا هَِ ] ( اِمص )درخواست. استدعا. عرض داشت. تقاضا. ( ناظم الاطباء ). التماس. طلب. تمنی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
ز خویشان فرستادصد نزد من
بدین خواهش آمد گو پیلتن.
فردوسی.
بجمشید از مهر خواهش نمود
نهادش کمان پیش و پوزش نمود.
فردوسی.
بیامد سپهدار پیران بدر
بخواهش بخواهد ترا از پدر.
فردوسی.
گه بدرشتی و گه بخواهش و خنده.
منوچهری.
نه او خواهش پذیرد هرگز از من
نه آغارش پذیرد زآب آهن.
( ویس و رامین ).
فروغ خور بگل نتوان نهفتن
بخواهش باد را نتوان گرفتن.
( ویس و رامین ).
خود را اندر افکنی و به خواهش و تضرع و زاری پیش این کار بازشوی. ( تاریخ بیهقی ).
بزنهار آیی بر من کنون
بخواهش بخواهم ترا زو بخون.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
چون کار بخواهش رسد از شرم و خجالت
باشند گدازنده چو بر آتش ارزیز.
سوزنی.
بخواهش گفت کان خورشیدرخسار
بگو تا چون بدست آمد دگر بار؟
نظامی.
کنم درخواستی زآن روضه پاک
که یک خواهش بود در کار این خاک.
نظامی.
چو کوتاه شد دستش از عز و ناز
کند دست خواهش بدرها دراز.
سعدی ( بوستان ).
|| رغبت. میل. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بزرگان ز هر جای برخاستند
بخاقان چین خواهش آراستند.
فردوسی.
که بر لشکر امروز فرمان تراست
همه کشور چین و توران تراست.
فردوسی.
بگویم من این هرچه گفتی بطوس
بخواهش دهم نیز بر دست بوس.
فردوسی.
چو خسرو را بخواهش گرم دل یافت
مروت را در آن بازی خجل یافت.
نظامی.
|| اراده. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ) :
پر از خشم بهرام گفتش چنین
شما راست آئین بتوران و چین
که بی خواهش من سر اندرنهی
براه این نباشد مگر ابلهی.
فردوسی.
|| شفاعت. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). توسط. حمایت. ( ناظم الاطباء ) :
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که با مرگ خواهش نیاید بکار.
فردوسی.
|| مراد. مطلوب. مقصود. ( ناظم الاطباء )( یادداشت بخط مؤلف ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خواست درخواست . ۲ - دعا . ۳ - تضرع التماس . ۴ - میل رغبت آرزو .

فرهنگ معین

(خا هِ )(اِمص . ) ۱ - خواست . ۲ - تضرع ، التماس . ۳ - میل ، رغبت .

فرهنگ عمید

۱. درخواست مؤدبانه.
۲. (اسم ) آرزو.

جدول کلمات

درخواست

مترادف ها

wish (اسم)
دلخواه، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواهش، خواست، فرمایش، کام، حاجت

desire (اسم)
میل، مقصود، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواهش، خواست، ارمان، کام

will (اسم)
میل، ارزو، نیت، اراده، قصد، خواهش، خواست، وصیتنامه، مشیت، وصیت

request (اسم)
درخواست، طلب، خواهش، خواست، ابرام، تقاضا

asking (اسم)
خواهش، خواستاری

begging (اسم)
خواهش

prayer (اسم)
خواهش، تقاضا، دعا، نماز

فارسی به عربی

امنیة , س , طلب ، استجداء

پیشنهاد کاربران

واژه خواهش
معادل ابجد 912
تعداد حروف 5
تلفظ xāheš
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر )
مختصات ( خا هِ ) ( اِمص . )
آواشناسی xAheS
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
...
[مشاهده متن کامل]

واژه خواهش از ریشه ی واژه ی فارسی خواه است
واژه خواه
معادل ابجد 612
تعداد حروف 4
تلفظ xāh
نقش دستوری قید
ترکیب ( بن مضارعِ خواستن )
مختصات ( خا )
آواشناسی xAh
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
واژه خواه از ریشه ی واژه ی فارسی خواستن است
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
واژه خواستن
معادل ابجد 1117
تعداد حروف 6
تلفظ xāstan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: xvāstan] ‹خواهیدن›
مختصات ( خا تَ ) [ په . ] ( مص ل . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
منبع عکس فرهنگ فارسی یا فرهنگ فارسی عمید

خواهشخواهشخواهشخواهش
خواهشمندم واژگان ناپسند را برای دوباره به خودم باز گردانید.
خواهشمندم آبادیس را برای در دست رس بودن از دیر یافت به زودیافت برسانید.
دوباره:تکرار؛تک ورونمایی دو یا چند باره، . .
تکلیف؛تک ولف، لف ولیف
خواهش
التماس
چیزی از کسی خواستن، درخواست کردن چیزی از دیگران
نیاز
رو انداختن
درخواست. خواستن چیزی از دیگران. درخواست عاجزانه.

بپرس