خواهستن

لغت نامه دهخدا

خواهستن. [ خوا / خا هَِ ت َ ] ( مص ) خواستن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
دو چشمش یکی ابر شد سیل بار
که خواهست رفتن مهش از کنار.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
سبب زآن شنیدم که یعقوب را
چو خواهست افتادن اندر بلا.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
چو آگاه شد مادر زردتشت
ز غم خویشتن را بخواهست کشت.
کیکاوس بن کیخسرو ( زراتشتنامه ص 15 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس