بسفر سفره گزین خوانچه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور.
خاقانی.
زین دو نان فلک از خوانچه دو نان بینندتا نبینم که دهان از پی خور بگشایند.
خاقانی.
و ترتیبه ان یؤتی بمائدة نحاس یسمونها خونجه و یحمل علیها طبق نحاس. ( از سفرنامه ابن بطوطه ).بنیاد عقل برفکند خوانچه صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خاقانی.
- خوانچه خورشید ؛ طبق خورشید. قرص خورشید : خوانشان خوانچه خورشید سزد
که بهمت همه عیسی هنرند.
خاقانی.
- خوانچه دنیا ؛ طبق جهان. کنایه از دنیاست : خاصگان بر سر خوان کرمش دم نزنند
زآن اَباها که بر این خوانچه دنیا بینند.
خاقانی
چرب و شیرین خوانچه دنیابمگس راندنش نمی ارزد.
خاقانی.
- خوانچه زر ؛ آفتاب. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) : تا خوانچه زر دیدی بر چرخ سیه کاسه
بی خوانچه سپید آید میخواره بصبح اندر.
خاقانی.
منتظری که از فلک خوانچه زر برآیدت خوانچه کن و چمانه کش خوانچه زر چه میبری ؟
خاقانی.
چون روز رسد که روزن چشم زآن خوانچه زرفشان برافروز.
خاقانی.
شاهد روز از نهان آمد برون خوانچه زر زآسمان آمد برون.
خاقانی.
- خوانچه زرین ؛ کنایه از آفتاب عالم تاب. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). خوانچه زر : وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچه زرین
پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی.
خاقانی.
- خوانچه سپهر ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب و خورشید انور است. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).- خوانچه فلک ؛ کنایه از خورشید انوراست. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).
- خوانچه کردن ؛ خوان پهن کردن. بساط آراستن : بیشتر بخوانید ...