خواستگار

/xAstegAr/

معنی انگلیسی:
courter, proposer, suitor, beau

لغت نامه دهخدا

خواستگار. [ خوا / خا ] ( ص مرکب ) طالب. خواستار. خواهنده. ( یادداشت بخط مؤلف ). آرزومند. ( ناظم الاطباء ) . مشتاق :
از آن پس نشستند در مرغزار
سخن گفته آمد ز هر خواستگار.
فردوسی.
بر صحبت او زمامداران
دلگرم شدند خواستگاران.
نظامی.
اندک سوی من نگر اگرچه
بسیار شدند خواستگاران.
عطار.
|| زن که به پسندیدن و گزیدن عروس رود. زن که برای دیدن دختری یا زنی فرستند تا او را دیده و از شمایل او مرد طالب ازدواج را آگاه کند. ( یادداشت بخط مؤلف ). طالب دختر و یا زن برای زناشویی و عروسی. ( ناظم الاطباء ). || آنکس که خواهش گرفتن زن یا دختری کند. || خواهشگر. ( یادداشت بخط مؤلف ). || طلبکار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خواهنده طالب . ۲ - طالب زناشویی .

فرهنگ معین

(خا )(ص فا. ) ۱ - خواهنده . ۲ - طالب زناشویی .

فرهنگ عمید

۱. کسی که دختر یا زنی را برای زناشویی بخواهد و با او صحبت کند.
۲. [قدیمی] خواهان، خواهنده.

مترادف ها

bridegroom (اسم)
نوداماد، خواستگار

suitor (اسم)
مدعی، خواستگار، عرض حال دهنده

wooer (اسم)
خواستگار، عشقبیاز، لاس زن، نامزدباز

پیشنهاد کاربران

این واژه 'خواست ک ار' بود است.
'xwāst - ak - ār'
همچون 'پروردگار' که اصل آن 'parward - ak - ār' است.
البته در زبان های محلی خواستار گفته می شود که معنی درست تری دارد.
'xwāst - ār'
خواهان
به ترکی "ائلچی" میشود.
خواستگار به معنی
خواستن
میخواستن
دوس داشتن
علاقه مند
است 🌷⚘⚘🌹🌹

بپرس