از آن پس نشستند در مرغزار
سخن گفته آمد ز هر خواستگار.
فردوسی.
بر صحبت او زمامداران دلگرم شدند خواستگاران.
نظامی.
اندک سوی من نگر اگرچه بسیار شدند خواستگاران.
عطار.
|| زن که به پسندیدن و گزیدن عروس رود. زن که برای دیدن دختری یا زنی فرستند تا او را دیده و از شمایل او مرد طالب ازدواج را آگاه کند. ( یادداشت بخط مؤلف ). طالب دختر و یا زن برای زناشویی و عروسی. ( ناظم الاطباء ). || آنکس که خواهش گرفتن زن یا دختری کند. || خواهشگر. ( یادداشت بخط مؤلف ). || طلبکار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).