خوارکاری

لغت نامه دهخدا

خوارکاری. [ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) مساهله. سهل انگاری. وِل انگاری. مسامحه. بی مبالاتی. بی بندباری. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
تو خوارکار ترکی من بردبار عاشق
زشت است خوارکاری خوبست بردباری
گر با تو بردباری چندین نکردمی من
در خدمتم نکردی چندین تو خوارکاری
گر گرد خوارکاری گردی تو نیز با ما
آری تو خویشتن را نزدیک ما به خواری.
منوچهری.
و از خوارکاری آن پادشاه روزگار فرمانده روی زمین سنجربن ملکشاه... به آن سخت گیر می نالیم. ( نامه اسرای روم سلطان سنجر ). نامه بزرگان بی مهر از ضعیفی رای و سست عزمی بود و خزانه بی مهر از خوارکاری و غافلی بود. ( نوروزنامه ).و هرکه در آن باب غفلت و خوارکاری نماید از لذت و مسرت بی بهره ماند. ( سندبادنامه ص 294 ). || تحقیر. ( یادداشت مؤلف ). || دشنام. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

سهل انگاری مساهله

فرهنگ عمید

سهل انگاری، بی مبالاتی: تو خوارکار ترکی، من بردبار عاشق / خوش نیست خوارکاری، خوب است بردباری (منوچهری: ۱۱۰ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس