دهمتان ازین بیشتر خواربار
گل سرختان بشکفانم ز خار.
فردوسی.
خبر یافتیم از تو ای شهریارکه داری بمصر اندرون خواربار.
فردوسی.
یک صاع دزدید و در خواربارنهان کرد چون مهره در مغز مار.
فردوسی.
جهانیان همه انبار خواربار کنندستوده خوی تو از آفرین نهد انبار.
عنصری.
گر او را نیارید با خویشتن نباشد دگر آبتان نزد من
یکی دانه تان ندهم از خواربار
کنمتان برون از در مصر خوار.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
من خود عزیز بار نیم خواربارگیرآخر نه گاو به بوداز خواربار دور.
صدرالشریعه برهان اسلام.
- اداره خواربار ؛ دایره ای بوده است از دوایر شهرداری که بکار خوراک و مواد غذائی مردمان رسیدگی می کرده است. ( یادداشت بخط مؤلف ).- خواربارآور ؛ میّار. مائر. ( منتهی الارب ).
- خواربار آوردن ؛ استمیار. ( تاج المصادر بیهقی ). امتیار. میر. غیار. غور. اعتشاش. امارة. ( منتهی الارب ).
- خواربارفروشی ؛ مغازه ای که مواد خوراکی می فروشد و گاه مواد خوراکی آماده برای اکل نیز دارد.
- وزارت خواربار ؛ در زمان جنگ دوم بین المللی چون مسأله مواد غذائی و خواربار مملکت بواسطه تضییقات خارجی مشکل شد وزارت خانه بزرگی در آن روزها برای رسیدگی به امور خواربار تشکیل گردید به این نام و تا اواخر جنگ نیز وجود داشت.