خوار کرده

لغت نامه دهخدا

خوارکرده. [ خوا / خا ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زبون کرده. ذلیل کرده. مقهورکرده. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چون دل لشکر ملک نگاه ندارد
درگه ایوان چنانکه درگه میدان
کار چو پیش آیدش بود که بمیدان
خواری بیند ز خوارکرده ایوان.
ابوحنیفه اسکافی.
|| نرم کرده. ژولیدگی برطرف کرده با زدن به شانه مو را.

فرهنگ فارسی

زبون کرده ذلیل کرده

پیشنهاد کاربران

بپرس