چو سوگند شد خورده برخاستند
سوی خوابگه رفتن آراستند.
فردوسی.
چو بازارگانش فرودآوریدمر او را یکی خوابگه برگزید.
فردوسی.
مگر ز خوابگه شیر برگرفتی صیدمگر ز بازوی سیمرغ بازکردی پر.
فرخی.
چو زی خوابگه شد یل نامداربیامد همانگه نگهبان بار.
( گرشاسب نامه ).
دگر گفت چون جان آشفتگان یکی خوابگه چیست بر خفتگان.
( گرشاسب نامه ).
تا کی بود این بنا طرازیدن چون خوابگه قدیم نطرازی.
ناصرخسرو.
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آیدچو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو.
خاقانی.
به هر منزلی کآوری تاختن نشاید در او خوابگه ساختن.
نظامی.
|| بستر. فرش. رختخواب. ( یادداشت مؤلف ) : غم نادیدن آن ماه دیدار
مرا در خوابگه ریزد همی خار.
فرخی.
آن خوابگهش گهی که خفتی روباه به دم زمین برفتی.
نظامی.
|| مدفن. قبر. گور : چو برگشت کیخسرو از پیش تخت
در خوابگه را ببستند سخت.
فردوسی.
چو از چشم گرینده اشکباربر آن خوابگه کرد لختی نثار.
نظامی.
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ.