- همخوابه ؛ هم فراش. هم بستر. هم مضجع :
خسرو آن است که در صحبت او شیرین است
در بهشت است که همخوابه حورالعین است.
سعدی ( بدایع ).
- || همسر. زوجه : چو بیرون رود جوهر جان ز تن
گریزی ز همخوابه خویشتن.
نظامی.
کراخانه آباد و همخوابه دوست خدا را برحمت نظر سوی اوست.
سعدی ( بوستان ).