به آئین ملوک پارسی عهد
بخوابانید خسرو را در آن مهد.
نظامی.
|| آرام کردن. خواباندن. ( یادداشت بخط مؤلف ). چون : فلانی فتنه را خوابانید؛ یعنی آرام کرد. || قرار دادن. خواباندن. چون : خیار را در آب نمک خوابانید. خرما یا میوه ٔنیم رس را در زیر سرپوش خوابانید تا برسد.- مرغ خوابانیدن ؛مرغ را روی تخم نشاندن و تخم را در زیر آن قرار دادن تا جوجه بیرون آید.
|| نهادن. چون : گوشت را خوابانید تا تنک شود؛ یعنی آن را در محلی خنک نهاد تا ترد و زودپز شود. شیر را خوابانید؛ یعنی مدتی آن را نهاد تا خامه بندد. || فرش کردن. روی چیزی قرار دادن. چون : پاشنه کفش را روی تخت کفش خوابانید. پاشنه گیوه را خوابانیده. چون : پاشنه خوابانیده راه می رود. || دراز کردن در روی زمین یا زیر زمین. چون : شاخه درخت یاگل را در زمین خوابانید تا زیاد شود. || از حرکت بازداشتن. چون : ماشین را خوابانید. اداره یادستگاه را خوابانید. || از جریان خارج کردن. چون : فلانی سرمایه را بدون استفاده خوابانیده است. || زدن. نواختن. چون : فلانی سیلی محکمی بگوش رفیق خود خوابانید.
- تیغ خوابانیدن ؛ شمشیر زدن. ( آنندراج ) :
به بیداری چه خواهد کرد یارب با نظربازان
که خوابانیدن تیغ است خوابانیدن چشمت.
صائب ( از آنندراج ).
بَر خدنگ غمزه ٔآهونگاهان تهمت است آنکه خوابانیده بر دلها سنان پیداست کیست.
زمانای ( از آنندراج ).
|| خراب کردن. منهدم کردن. چون : سیل قنوات را خوابانید. ( از ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). || روی هم منظم کردن. بروی هم مرتب کردن. چون : فلانی موی خود را خوابانید؛ یعنی آن را روی هم با نظم مرتب کرد. ( یادداشت مؤلف ). || در زیر چیزی گذاردن تا دیر بپاید. چون : آتش خوابانیدن : خمد؛ خوابانیدن آتش در جایی. ( از منتهی الارب ). || بزانو درآوردن. شکل و هیئت خوابیده بچارپایی دادن. چون : فلانی شتر را خوابانید. رجوع به خواباندن شود.- فروخوابانیدن چادرها ؛ بزمین درآوردن آن.
|| جمعکردن و از حالت ایستاده درآوردن. چون : فلانی چادر راخوابانید؛ یعنی از حالت ایستاده بدرآورد و جمع کرد. || واگذاردن. چون : صیاد شکار را خوابانید؛ یعنی آن را دنبال کرد تا در بن سنگی رود و پنهان شود بعد او جای آن معین کند و دنبال شکار دیگر رود. || منتهز فرصت بودن. مراقب امری بودن. عقب فرصتی گشتن. چون : فلانی چشم خوابانید تا فرصت بدستش افتاد.بیشتر بخوانید ...