خواب گرفتن

لغت نامه دهخدا

خواب گرفتن. [ خوا / خا گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) خواب بردن. خواب آمدن. ( از آنندراج ) :
بدان زنده که او هرگز نمیرد
به بیداری که خواب او را نگیرد.
نظامی.
آنکه قرارش نگرفتی و خواب
تا گل و نسرین بفشاندی نخست.
سعدی ( گلستان ).
اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب
شبی ز معده سنگی شبی زدلتنگی.
سعدی ( گلستان ).
چشم مرا تا بخواب دید جمالش
خواب نمی گیرد از خیال محمد.
سعدی.
کدام ساعت سنگین دو چشم بخت مرا
درین زمانه پرانقلاب خواب گرفت.
صائب ( از آنندراج ).
چون چشم اختران همه شب دیدگی غنود
زلفین دوست خواب پریشان من گرفت.
علی خراسانی ( از آنندراج ).
|| مانع خواب کسی شدن. عملی که در زندان کنند تا شخص از بی خوابی عاجز آید و اقرار کند. مزاحم خواب کسی شدن مر اعتراف را. ( یادداشت مؤ لف ).

فرهنگ فارسی

خواب بردن خواب آمدن

پیشنهاد کاربران

خواب گرفتن ؛ بخواب درآمدن. خوابیدن : اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب. ( گلستان ) .

بپرس