بدان زنده که او هرگز نمیرد
به بیداری که خواب او را نگیرد.
نظامی.
آنکه قرارش نگرفتی و خواب تا گل و نسرین بفشاندی نخست.
سعدی ( گلستان ).
اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب شبی ز معده سنگی شبی زدلتنگی.
سعدی ( گلستان ).
چشم مرا تا بخواب دید جمالش خواب نمی گیرد از خیال محمد.
سعدی.
کدام ساعت سنگین دو چشم بخت مرادرین زمانه پرانقلاب خواب گرفت.
صائب ( از آنندراج ).
چون چشم اختران همه شب دیدگی غنودزلفین دوست خواب پریشان من گرفت.
علی خراسانی ( از آنندراج ).
|| مانع خواب کسی شدن. عملی که در زندان کنند تا شخص از بی خوابی عاجز آید و اقرار کند. مزاحم خواب کسی شدن مر اعتراف را. ( یادداشت مؤ لف ).