خو کردن


مترادف خو کردن: عادت کردن، خو گرفتن، معتاد شدن، انس گرفتن، مانوس شدن، الفت گرفتن

لغت نامه دهخدا

خو کردن. [ خ َ / خُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) وجین کردن. بیرون کردن گیاهان خودرو و هرز از غله زار و غیره. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خو شود :
کنون روز ارجاسب را نو کنیم
بطبع جوان باغ را خو کنیم.
اسدی.
باغ سنت به ابر نو کرده
هر چه خود رسته بود خو کرده.
سنائی.

خو کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اعتیاد. عادت کردن. تَعَوﱡد. معتاد شدن. مأنوس شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). تَدَرﱡب. ( از منتهی الارب ). خوگیر شدن :
منم خو کرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته.
رودکی.
بدست شهان بر چو خو کرد باز
شود زآشیان ساختن بی نیاز.
اسدی.
ما بغم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هر دم فرست.
خاقانی.
توبدین خوبی و پریچهری
خو چرا کرده ای به بدمهری.
نظامی.
ما بگفتار خوشت خو کرده ایم
ما ز شیر حکمت تو خورده ایم.
مولوی.
کریما برزق تو پرورده ایم
به انعام و لطف تو خو کرده ایم.
سعدی ( بوستان ).
صراط راست که داند در آن جهان رفتن
کسی که خو کند اینجابه راست رفتاری.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) عادت کردن بچیزی معتاد شدن.
اعتیاد عادت کردن

پیشنهاد کاربران

در زبان سنگسری به خوکردن و عادت کردن ( هُگَر ) می گویند
آموخته

بپرس