خهی

لغت نامه دهخدا

خهی. [ خ َ ] ( صوت ) کلمه تحسین و تعجب چنانکه زهی و این در اصل خه بود و آنچه مردم خهی را بقیاس زهی بکسر خاء خوانند غلط است. ( از آنندراج ). کلمه تحسین است و آن مرکب است از «خه » و «ای » بمعنی «مرحبا» و «بارک اﷲ» و «آفرین ». ( برهان قاطع ) ( از شرفنامه منیری ) ( از غیاث اللغات ) زهی. ولی در اعجاب از حسن تنها نیست بلکه در اعجاب از قبح نیز آید. ( یادداشت مؤلف ) :
خهی گزیده و زیبا و بی بدل چو خرد
زهی ستوده و بی عیب و پاک چون قرآن.
فرخی.
من آن نگویم اگر کس بر غم من گوید
زهی سپاه بنفرین خهی طلیعه شوم.
سوزنی.
خهی نان پخته زهی گاو زاده.
سوزنی.
مقام دولت و اقبال را مقیم تویی
زهی رفیع مقام و خهی شریف مقیم.
سوزنی.
زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی
قرار گیرد مار شکنج و ماهی شیم.
سوزنی.
زهی بیان تو اسرار غیب را حاکی
خهی بنان تو آثار جود را تفسیر.
انوری.
خهی بحزم وسیاست کمال و زیور جود.
انوری.
زهی بدست فلک ظل چو آفتاب رحیم
خهی به کلک زحل سر چو مشتری وهاب.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

(صفت ) کلم. تحسین زه اخهی . خوشا . مرحبا .
کلمه تحسین و تعجب چنانکه زهی و این در اصل خه بود و آنچه مردم خهی را بقیاس زهی بکسر خائ خوانند غلط است .

فرهنگ معین

( ~. ) (شب جم . ) نک خه .

فرهنگ عمید

= خه

پیشنهاد کاربران

بپرس