خنکی
/xonaki/
مترادف خنکی: برودت، سردی، سرما، خوشی، سعادت، نیکبختی ، لوسی، بی مزگی، التهاب زدا، گرمی زدا
متضاد خنکی: گرمی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- خنکی دهن ؛ بیمزگی دهن. بی تأثیری دهن. دهنی که بگاه حرف زدن نه تنها اثر مطبوعی در شنونده نگذارد بلکه موجب اشمئزاز نیز شود. ( یادداشت بخط مؤلف ). سردی دهن. ( ناظم الاطباء ).
- || شیرینی دهن. ( ناظم الاطباء ).
|| برودت. سردی در طب قدیم. ( یادداشت بخط مؤلف ) : شراب مویزی آنچه از او صافی باشد مانند شراب ممزوج باشدمیل بخنکی دارد و موافق است محروران را. ( نوروزنامه ). || خوردنیهای مبرد. ( یادداشت بخط مؤلف ). || اعتدال. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. ناپسند بودن.
۳. (اسم، صفت نسبی، منسوب به خنک ) (طب قدیم ) دارای طبیعت سرد بودن.
گویش مازنی
مترادف ها
پوچی، بی حسی، بی عاطفگی، بی روحی، خنکی، بی مزگی
خون سردی، خنکی
سرما، خنکی، چایمان
خنکی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید