خنق

لغت نامه دهخدا

خنق. [ خ َ ] ( ع مص ) خفه کردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خَنِق. رجوع به خَنِق شود.

خنق. [ خ َ ن ِ ] ( ع مص ) خفه کردن. خَنق. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خنق. [ خ َ ن ِ ] ( ع ص ) خفه کرده شده. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( لسان العرب ).

خنق.[ خ ُ ن ُ ] ( ع اِ ) فرجه های تنگ و درزها و رخنه های خرد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

فرهنگ فارسی

فرجه های تنگ و درز ها و رخنه های خرد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
خفه کردن. منخفته حیوانی است که آن را خفه کنند و گوشت آن از محرّمات است و فقط یکبار در قرآن مجید آمده است خناق بضم اوّل مرضی است که در گلو پیدا می‏شود (دیفتری) و به کسر آن ریسمان و نحو آن است که با آن حیوانی و یا انسانی را خفه می‏کنند.

پیشنهاد کاربران

بپرس