خنساء

لغت نامه دهخدا

خنساء. [ خ َ ] ( ع ص )مؤنث اخنس. زنی که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی آن اندکی بلند باشد. ج ، خُنس. || ماده گاو وحشی ( این کلمه صفت است برای ماده گاو وحشی ). ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خُنس.

خنساء. [ خ َ ] ( اِخ ) دختر عمروبن الشرید است و نسب او به مضر می رسد. از شاعران مخضرم است ؛ یعنی عصر جاهلیت و اسلام را درک کرد. عالمان شعر متفق اند که زنی چون او در شعر نیامده است و اکثر اشعار او در رثاء برادر وی صخر است که در واقعه یوم الکلاب ، از ایام عرب ، کشته شد. خنساء با قوم خود؛ یعنی بنی سلیم خدمت پیغمبر رسید و اسلام آورد. دیوان او و ملخص آن شرح و بچاپ رسیده است. ( از معجم المطبوعات ). ابن الندیم گوید: او قلیل الشعر بود و ابوسعید سکزی و ابن السکیت و ابن الاعرابی دیوان او را گرد کرده اند. ( از الفهرست ابن الندیم ). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 300 شود.

پیشنهاد کاربران

خنسا در کل به معنای شاعر گریان هست.
شاعری که با گریه چشمانش را باز کرد و با گریه چشمانش را بست.

بپرس