خنذیذ

لغت نامه دهخدا

خنذیذ. [ خ ِ ] ( ع ص ) دراز. ( منتهی الارب ) ( ازتاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خناذیذ. || فحل. || خصی. از اضداد است. || شاعر خوشگوی مفلق. || دلاور که کسی بر وی دست نیابد. || سخی. || خطیب بلیغ. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || مهتر بردبار. || داننده ایام عرب و اشعارآنها. || بدزبان. || ( اِ ) گردباد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس