خنده گرفتن

لغت نامه دهخدا

خنده گرفتن. [ خ َ دَ / دِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) بخنده افتادن. بخنده درشدن :
یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند
چنانکه خنده گرفت از نزاع ایشانم.
سعدی ( گلستان ).
ملک را خنده گرفت و بعفو از سر جرم او برخاست. ( گلستان سعدی ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) خنده گرفتن کسی را . عارض شدن خنده او را .

پیشنهاد کاربران

خنده گرفتن: دستخوش خنده شدن. ( از حرفش خنده ام گرفت )
( صدری افشار، غلامحسین، فرهنگ فارسی معاصر )
خنده گرفتن ؛ خندیدن. ضحک : ملک را خنده گرفت و بعفو از خطای او درگذشت. ( گلستان ) . ملک را خنده گرفت وگفت از این راست تر سخن تا عمر تو بوده است نگفته باشی. ( گلستان ) .
یکی جهود و مسلمان نزاع میکردند
چنانکه خنده گرفت از نزاع ایشانم.
( گلستان ) .

بپرس