خندستان

لغت نامه دهخدا

خندستان. [ خ َ دِ ] ( اِ مرکب ) جای تمسخر. جای هزل. مجلس سخره. مجلس لاغ. ( از آنندراج ). مجلس و معرکه مسخرگی. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || مسخره. لاغ. ( از ناظم الاطباء ): تهکم ؛ خندستان کردن. ( زوزنی ). || کنایه از لب و دهان معشوق. ( از آنندراج ). و آن را خندستانی هم گفته اند. ( برهان قاطع ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - افسوس سخره لاغ . ۲ - مجلس مسخرگی معرک. مسخرگی . ۳ - لب و دهان معشوق .

فرهنگ معین

(خَ دِ یا دَ ) (اِمر. ) ۱ - افسوس ، سخره ، لاغ . ۲ - مجلس مسخرگی ، معرکة مسخرگی . ۳ - کنایه از: لب و دهان معشوق .

فرهنگ عمید

خنده، شوخی، و مسخرگی.

پیشنهاد کاربران

بپرس