خنجه. [ خ َ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) تمر هندی. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به تمر هندی شود :
کفش صندول و مهبل... زنش
هردو گوژند و هر دو ناهموار
هیچ کس را گناه نیست درین
که برد جمله را همی از کار
این یکی را بخنجه و خفتن
وآن دگررا بلنجه و رفتار.
لبیبی.
گر خنجه کند عذرا بر مامچه لم.عسجدی ( از فرهنگ اسدی چاپی ).