خنجر زدن. [ خ َ ج َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) با خنجر زخم زدن. خنجربه چیزی فروکردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دست و ساعد می کشد درویش راتا نپنداری که خنجر میزند.سعدی.
jab (فعل)ضربت زدن، سوراخ کردن، خنجر زدن، سک زدن، سیخ زدن، ضربت ناگهانی زدنdirk (فعل)خنجر زدن، دشنه زدنponiard (فعل)خنجر زدنstab (فعل)سوراخ کردن، فرو بردن، خنجر زدن، زخم زدن، سیخ زدن، سیخونک زدن