خنبیدن

لغت نامه دهخدا

خنبیدن. [ خَم ْ دَ ] ( مص ) دست برهم زدن به اصول. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || برجستن. ( برهان قاطع ). جستن و برجستن و رقصیدن. رقص کردن. || ضرب گرفتن. تنبک زدن. ( ناظم الاطباء ).

خنبیدن. [ خَم ْ دَ ] ( مص ) مشهور و نامدار شدن. || کج شدن. خم شدن. مایل گشتن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

کج شدن.

پیشنهاد کاربران

بپرس