خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس.
خاقانی.
در تماشای دل بدگوهران میزدی خنبک بر آن کوه گران.
مولوی.
گوید او محبوس خنب است این تنم چون من اندر بزم خنبک می زنم.
مولوی.
|| مسخره کردن. تمسخر کردن : پر ز سرتا پای زشتی و گناه
تسخر و خنبک زدن بر اهل راه.
مولوی.
چون ملائک مانع آن می شدندبر ملائک خفیه خنبک می زدند.
مولوی.
|| دمبک زدن. تنبک زدن. ( ناظم الاطباء ).