خناک

لغت نامه دهخدا

خناک. [ خ ُ ] ( اِ ) گرفتگی گلو. || افسردگی دل باشد بسبب زیادتی و فساد خون. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرای ناصری ) :
یکبار رهاکن این دل از گرم خناک
تا گویمت ای بت احسن اﷲ جزاک.
رودکی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).

فرهنگ فارسی

گرفتگی گلو یا افسردگی دل باشد بسبب زیادتی و فساد خون .

فرهنگ معین

(خُ ) (اِ. ) نک دیفتری .

مترادف ها

croup (اسم)
مقعد، خناق، خناک، کفل اسب، ترک اسب

asphyxia (اسم)
خفگی، خفقان، خفه، اختناق، خناق، خناک

diphtheria (اسم)
خناق، خناک، دیفتری، گلو درد به اغشاء کاذب

پیشنهاد کاربران

بپرس