خناف

لغت نامه دهخدا

خناف. [ خ ِ ] ( ع مص ) پیچیدن بینی شتر را. منه : خنف البعیر. || سست شدن رسغ شتر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال : خنف البعیر اذا سار فقلب خف یده الی وحشیه. ( منتهی الارب ). || بریدن ترنج و مانند آن را. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خنف الاترج و نحوه. ( منتهی الارب ). || زدن سینه خود را به دست خود. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خنفت المراة؛ زد آن زن سینه خود را بدست خود. ( منتهی الارب ). || سرگردانیدن ستور سوی سوار دردویدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس