خمیرمایه

/xamirmAye/

مترادف خمیرمایه: خمیر ترش، مایه خمیر ، مخمر، جوهر، جوهره، خمیره

معنی انگلیسی:
leaven, leavening, yeast

لغت نامه دهخدا

خمیرمایه. [ خ َ ی َ / ی ِ ] ( اِ مرکب ) هرچیز که مخصوص باشد مر حصول تخمیر را در جسمی و خصوصاً قطعه ای از خمیرترش که آن را داخل در خمیر نان می کنند جهت برآمده شدن و آماسیدن وی و برازده نیز گویند. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
پیری خمیرمایه مرگ است ای عجب
از موی کس شنید که آید برون خمیر.
کمال الدین اسماعیل.
با خود مخمر کردند که خمیرمایه طینت جناب خلافت مآب ایشان خواهند بود. ( حبیب السیر ).
- خمیرمایه شقاق ؛ منشاء و اساس نفرت و دشمنی. آنچه موجب شود که شقاق و نفاق پدید آید.
- خمیرمایه نفاق ؛ اصل نفاق. اساس شقاق.
|| مایه. ترش خمیر. ترشه. ترشه خمیر. خمیرترش. فتاق. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خمیرترش شود : خمیرمایه معروف است و هر کس نیک داند که چون قدری در خمیر گذارند همگی آن را مخمر کند. ( قاموس کتاب مقدس ).
- خمیرمایه کردن ؛ خمیرمایه درست کردن خمیرمایه ساختن. ترشه خمیر درست کردن.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - هر چیز که مخصوص حصول تخمیر در جسمی باشد . ۲ - قطعه ای از خمیر ترشیده که از آرد گندم روغن شیر یا ماست تهیه کنند و آنرا در خمیرنان داخل کنند تا بر آید و آماس کند و قطیر نشود خمیر ترش .

فرهنگ عمید

خمیر ترشیده که از آرد گندم، روغن، شیر، یا ماست درست می کنند و مقدار کمی از آن را در خمیری که برای نان پختن تهیه می کنند می زنند تا برآید و فطیر نشود، خمیرترش.

مترادف ها

yeast (اسم)
مایه، پودر خمیرمایه، مخمر، خمیر ترش، خمیرمایه، خمیر مایه دار

leaven (اسم)
مایه، خمیر مایه، عامل کارگر، خمیر ترش

فارسی به عربی

خمیرة

پیشنهاد کاربران

در زبان سنگسری به خمیر مایه تُشمیر میگویند
ورآور
فرق خمیر مایه با ورآور در آن است که در خمیرمایه ( مثل مایه خمیر ترش، یا شیمیایی ) ساختارهای زنده وجود دارند و زمان بیشتری برای ورآوردن خمیر طول میکشد.
خمیرمایهخمیرمایه
چیزی که باعث آماده شدن خمیر برای پخت می شود
جوهر، اساس، بنیان
۱. خمیر مانده و ترشیده که برای ور آمدن خمیر به کار می رود
۲. مجازا منشا و اساس ٬ مسبب

بپرس