خمیر شدن. [ خ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بشکل خمیر درآمدن. نرم شدن : بر هر که تیر راست کند بخت بدبر سینه چون خمیر شود جوشنش.ناصرخسرو.
be impasted (فعل)خمیر شدنboil soft (فعل)خمیر شدنsquash (فعل)خفه کردن، خمیر شدن، له کردن، کوبیدن و نرم کردن