خمیدگی
/xamidegi/
مترادف خمیدگی: انحراف، انحنا، خمی، کجی
متضاد خمیدگی: راستی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
انحنائ اعوجاج
فرهنگ عمید
۲. حالت خمیده بودن.
فرهنگستان زبان و ادب
{flexure} [زمین شناسی] ساختاری وسیع و گنبدی شکل در چینه های سنگی
{flexure , flexura} [علوم پایۀ پزشکی] نتیجۀ خمش؛ بخش تاشدۀ یک ساختار یا عضو
جدول کلمات
مترادف ها
خمیدگی، شیب
خم، خمیدگی، گیره، زانویی، زانو، چنبره، خمیدگی پیداکردن، زانویه، شرایط خمیدگی
خمیدگی، تنبل، ادم بی دست و پا، ادم بی کاره وبی کفایت
میل، خوی، خم، خمیدگی، علف بوریا، علف نیزار، علف شبیه نی، نشیب
خم، منحنی، خمیدگی، پیچ، خط منحنی، چیز کج، خط خمیده انحناء
خم، خمیدگی، چین، انحناء
خمیر، خمیدگی
خمیدگی، کجی، انحنا، انحناء، پیچش، مقدار انحناء
خمیدگی
خمیدگی، انحناء، خم سازی
خمیدگی
خمیدگی، پیچ و خم، پیچیدگی
خمیدگی، پیچ و خم، انحناء
سستی، خمیدگی
خمیدگی
خمیدگی، کجی، انحناء، خم سازی، انعطاف، صرف فعل
خمیدگی، عوج
خمیدگی، انحناء، خم سازی، انعطاف
خمیدگی، کجی، انحناء، خم سازی، تصریف
گردش، خمیدگی، رقص محوری، اشاره با سر
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
قوس. کمان
انحنا